ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و شستن ماشین

سلام عزیزه مامان الان که دارم مطلب این پست و برات مینویسم از دایی علی تحویلت گرفتم دایی میخواست ماشینش رو بشوره شما هم پشت سرش گریه کردی دایی هم مجبور شد  تورو بغل کنه و بذارتت توی کالسکه که پیشش باشی شما هم که شیطون تا فرمون ماشین رو دیدی دستتو بالا بردی که از کالسکه برت داره و بذارتت توی ماشین بعداز اونم هر کاری کردیم که بیای بیرون تا دایی ماشین رو بشوره فرمون ماشینو ول نمی کردی دایی هم مجبور شد ماشینو قفل کنه و به کارش برسه اینم عکسای ریحانی بلا   مات و مبهوت از سرازیر شدن آب   پ.ن: از بس دست زدی به کیبورد گذاشتمت پایین که چهار دست و پا بری  و مثه پست ریحانه و لوز سرم نیآد اما شما هم که طب...
10 آبان 1390

ریحانه و لوز

سلام مامامانی  امروز میخوام در مورد عکسی برات بنویسم که کلی سوژه شد دیروز که داشتم فایل عکسای ٩ ماهگیتو نگاه میکردم یهو چشم به این عکس افتاد و گفتم تا یادم نرفته حتما یه پست ازش بذارم خاله ستاره هم که پیش دستی کردن و با کمک شیطنت دایی علی در مورد این عکس یه پست توی وبلاگ سامی ( http://sami1386.niniweblog.com/ ) اختصاص دادن از وقتی اومدیم بی یو علاقه زیادی به لوز پیدا کردی طوری که وقتی سارا و مامانش اومده بودن پیشمون وقت مامان سارا که به گفته ی خودشون خیلی وقت بود که لوز نخورده بودن و داشت لوز میخورد سر و صدات در اومد و خودتو هی تکون میدادی که دیگه مامان سارا مجبور شد لوزشو به شما بده چقدر از این کارت خندیدم یادش بخیر ظهر ...
10 آبان 1390

ریحانه و گاز گرفتن

سلام ریحانی من نمیدونم باید چیکار کنم که دیگه وقتی نخوام دست به چیزی که نباید بزنی که میزنی و وقتی ازت بگیرم عکس العملت گاز گرفتن نباشه پریشب خاله سودی نشسته بود و داشت با لب تاب کار می کرد هی میرفتی سر وقتش و دست میزدی نمیذاشتی خاله به کارش برسه بیچاره دستشو گرفت که به کیبورد دست نزنی دستشو گاز گرفتی منم زودی دوربین رو برداشتمو مثه همیشه ازت عکس گرفتم اینم عکسای ریحانی چقدر هم خوشحالی !!! پ.ن: مامانایی که این دوران رو گذروندین من چیکار کنم که ریحانی گازگرفتن از سرش بیفته ...
8 آبان 1390

ریحانه و ماهی

  سلام مامانی و یه سلام گرم مخصوص مامانای دوست داشتنی نی نی وبلاگیم ریحانی تو این پست میخوام از خوردن ماهی  برات بگم که چقدر دوست داری اولین بار که می خواستم بهت ماهی بدم فکر میکردم که دوست نداشته باشی و نخوری اما وقتی گذاشتم دهنت پس نزدی و بازم میخواستی میدونم که یه چند وقت که بگذره چون توی تبریز کمتر ماهی میخوریم دیگه دوست نداشته باشی این پست رو بیشتر به این دلیل میذارم که نشونت بدم که ماهی رو هم میخوردی و وقتی بخوای بگی دوست ندارم یا من ماهی نمیخوردم و وای ماهی بو میده برات مدرک رو کنم اینم عکسای ریحانی در حال خوردن ماهی نوش جونت ...
8 آبان 1390

ریحانه و اسمش به ژاپنی

ریحانه اسمش به ژاپنی میشه shi ka ki ri ka to ku    و من (مامانی) ari ki rin ka   حالا اگه شما هم دوست دارید بدونید که اسمتون به ژاپنی چی میشه به ادامه مطلب برید دوست داشتید به ما هم بگید   اسم شما به ژاپني چه مي‌شود؟ A-ka B-tu C-mi D-te E-ku F-lu G-ji H-ri I-ki J-zu K-me L-ta M-rin N-to O-mo P-no Q-ke R-shi S-ari T-s U-do V-ru W-mei X-na Y-fu z-zi   ...
6 آبان 1390

ریحانه و بازار

سلام مامانی  دیروز خیلی روز خوبی بود پراز خبرای خوب از دوستای قدیمی یکی از هم دوره ای های دوران مدرسه (راهنمایی ) رو دیدم مامانی وقتی از حال و روزشون باخبر شدم چه ذوقی میکردم دیدن یه دوست قدیمی چقدر خوبه مخصوصا واسه من که دیگه زادگاهم شده وطن دومم و دیر به دیر میآم  از خوشحالی زنگ زدم به مامان سارا و کلی با اون در این مورد حرف زدم قراره یه روز باهم دیگه بریم دوستای دوران مدرسمونو ببینیم چه حسی الان من دارم ...........  هی وای من !!! خیلی از خودم گفتم حالا نوبته شماست عسلی جونم  دیروز با خاله سودی رفتیم بازار واسه خرید مراسم... که فردا تو یه پست جداگانه برات مینویسم یکمی شیطونی کردی و یه نیم ساعتی هم خوابیدی اما ...
5 آبان 1390

ریحانه و مهمونی عمو امیر

سلام خوبی گلم دیشب خونه عمو امیر من (مامانی)  شام دعوت بودیم زهرا زن عموی مامانی میگفت باران از عشق اینکه ریحانه می خواسته بیاد خونمون از صبح بیدار مونده و حتی ظهر هم نخوابیده بارانی دوستت دارم اینم عکسای این مهمونی بدو ورود باران اسباب بازیهاشو آورد که ریحانی بازی کنه ریحانی که عاشق تلفن باران شده بود همچنان مشغوله بازی با اسباب بازیهای بارانی بدون شرح!!!  پ.ن: خاله ستاره و سامی جاتون خیلی سبز بود  پ.ن: سر سفره با بارانی سر خوردن سالاد الویه چه فیلمی داشتیم بیچاره مامانش خیلی خسته شد تا تونست دقیقا چشمای جوجه تیغی رو در بیآره تا بارانی بتونه نوش جان کنه   ...
4 آبان 1390

ریحانه و دایی علی

سلام مامانی  میخوام تو این پست از تنها دایی ات برات بگم که اسمش علی هست و خیلی دوستت داره وقتی تبریز بودیم همش زنگ میزد و سراغ تو رو میگرفت و میگفت کی میای پیشمون ! وقتیم رسیدم بی یو تا تو رو دید همونطور که گیم بازی میکرد تورو تو بغل گرفت و گیم میزد  شما هم غریبی نکردی فقط متعجب بودی اینجا کجاستو تو بغل کی هستی  این عکس همون لحظه ایه که تو رو دید و ........      پ.ن:میزو میبینید به چه افتضایی در اومده این میز هم میز غذاشه هم میز کرش و گیمش اینارو ریحانه در گوشم یواشکی گفت منم حرف گوش کن نوشتم    اینم دایی خوش تیپ من   ...
3 آبان 1390